شبکه چهار - 10 مرداد 1399

امام باقرع ؛ "کادرسازی" برخلاف جریان ( "تاکتیسین" های بت پرست ، "قشریون" خودپرست)

سالگشت شهادت امام باقرع _ نیم نگاهی به سیره سیاسی اهل بیت ع_ دفتر نشر آثاررهبری _ مشهد_ ۱۳۹۷

بسم‌الله الرحمن الرحیم

سلام عرض می‌کنم خدمت و برادران و خواهران عزیز.

ما چون باید به این متن وفادار باشیم یعنی دوستان خواسته بودند که همان بُعد خاص، بحث‌های خاص و روایات خاص در مورد اهل بیت(ع) بشود، بنابراین یک مقداری دست‌مان بسته است که در مورد هریک از اهل بیت(ع) به ابعاد دیگر بسیار عمیق تعالیم آن‌ها اشاره کنیم. حتی راجع به تک‌تک اهل بیت(ع) چند هزار روایت از اهل بیت(ع) داریم که خیلی کمک می‌کند به شناخت ابعاد دیگر شخصیت رهبران ما، ولی چون این‌جا فقط به بُعد مبارزات سیاسی ائمه(ع) آن هم به یک گوشه‌ای از آن پرداختن، عملاً میدان مانور خیلی محدودی ما در این حول و حوش داریم، و الا برای هریک از اهل بیت(ع) کمتر از 10 جلسه که ابعاد مختلف تعالیم آن‌ها را از حوزه تعلیم و تربیت و اخلاق، تا مسائل خانواده، تا حوزه‌های مختلف سبک زندگی، تا معیارهای اقتصادی، سیاسی، حقوقی، مدیریتی، و... در مورد اهل بیت(ع) را بگوییم واقعاً برای هریک از اهل بیت(ع) حداقل 10 جلسه غیر از این‌هایی که گفتیم لازم است که درباره بعضی از اصول و اندیشه‌ها و تعالیم آن‌ها آشنا بشویم. مثلاً امام باقر(ع) صدها حدیث در مسائل حقوقی، صدها حدیث در حوزه اقتصاد اسلامی و عدالت،‌ صدها حدیث در حوزه حقوق بشر، حقوق کودک، حقوق اقلیت‌ها، حقوق زن، حقوق مرد، خانواده، صدها حدیث درباره روابط با دگراندیشان، صدها حدیث در حوزه مباحث پیچیده کلامی و تئولوژی، خب ما از کنار همه این‌ها باید عبور کنیم چون فرصت نیست خود دوستان حتما‍ً پیگیری کنید. حتی روایات سیاسی امام باقر(ع) هم اینجا نیامده است یعنی ده‌ها حدیث بسیار جان‌دار، دقیق، راجع به سبک فعالیت و مبارزه سیاسی پیچیده امام باقر(ع) است که این‌جا نیست. مجبور هستیم در این حول و حوش پیش برویم دامنه بحث نباید خیلی وسیع شود اکتفا می‌کنم به همین تحلیل‌های هوشمندانه، تعابیر فکر شده، روایات انتخاب شده خوب این‌جا هست و می‌تواند بالاخره یک سرنخ‌هایی به دست ما و شما بدهد به لحاظ تاکتیک‌های سیاسی‌شان در رابطه با حکومت. موضوع مشخص این است. احادیثی که نشان می‌دهد امام باقر(ع) فقط باقر علم اولین و آخرین نیست، یک جرّاح زبردست و موشکاف در عرصه نظری، در چندین رشته علمی،‌فقط این نیست بلکه ایشان یک تاکتیسین بسیار دقیق، ماهر، پیچیده که از بین هزار مانع چگونه با کمترین هزینه و بیشترین سرعت عبور کند و بهترین دستاورد ممکن را به دست بیاورد، چگونه به حاکمیت ضربه بزنند بدون این که ضربه بخورند، و از چند طریق حکومت را دست و پایش را ببندند. به بعضی از این روایات اشاره می‌کنیم این‌ها هرکدام مربوط به یک سطح از این تاکتیک‌های سیاسی است که همه‌اش هم موفق عمل کرد. باز، برای این که اهمیت این را بدانیم یادتان باشد که در برابر امام باقر(ع) چه کسی ایستاده است؟ وقتی از حاکمیت صحبت می‌شود از هشام و... صحبت می‌شود این‌ها قدَرقدرت‌ترین خلفا هستند از بنی‌امیه، که تک‌ابرقدرت جهان هستند یعنی وقتی امام باقر(ع) در مدینه درگیر با حاکمیت است مثل این که یک کسی در واشنگتن درگیر با حاکمیت آمریکا باشد یا زمان شوروی در مسکو با امپراطوری شوروی درگیر باشد، و این‌ها چهارچشمی مراقب باشند از او ضربه بخورند و نتوانند ضربه بزنند خلافت اموی در زمان امام باقر(ع) در اوج قدرت است و مست قدرت است به حدی مست است که متوجه نمی‌شود امام باقر(ع) دارد زیر پای او را خالی می‌کند و یک مدتی بعد این رژیم سقوط می‌کند. در زمان امام صادق(ع) آخر بنی‌امیه و اول بنی‌عباس را می‌بینند. امام باقر(ع) ضربات خیلی سنگینی به مشروعیت و مقبولیت رژیم دادند. خب نقش مهمی در سقوط این نظام داشتند. خب این نظام بنی‌امیه توسط ایرانی‌ها، خراسانی‌ها سقوط کرد. حالا منظور مشهد ما نبود خراسانیها، این‌ها رفتند بنی‌امیه را شکست دادند. بنی‌امیه یک قرن بیشتر حکومت نکرد. بعد ایران آمد با شعار اهل بیت‌(ع) ایرانی‌ها آمدند براندازی کردند و ایرانیها با شعار اهل یت(ع) و بنی‌هاشم سر کار آمدند. اول هم گفتند اهل بیت(ع)، امام حسین(ع)، ما شیعه علی هستیم،‌ کربلاو... بعد گفتند منظور ما از اهل بیت خودمان هستیم! چون جد ما عباس، عموی پیامبر(ص) است ما پسرعموهای پیامبریم ما هم اهل بیت هستیم. یک بحث جالب امام صادق(ع) با این‌ها دارد می‌گوید شما هم اهل بیت هستید ما هم اهل بیت هستیم، بالاخره ما و شما ندارد. امام(ع) می‌گوید که ملاک قوم و خویشی نیست چون پیامبر(ص) خیلی قوم و خویش داشته است، بحث خلافت و ولایت و رهبری و امامت، مسئله قوم و خویش بازی نیست، بلکه مسئله صلاحیت است. و اما بحث قوم و خویشی، شما اگر الآن پیامبر(ص) بودند و می‌آمدند از دختر شما خواستگاری می‌کردند دخترت را به پیامبر می‌دادی؟ گفت بله آقا ما افتخار می‌کردیم. امام(ع) فرمودند ما نمی‌توانیم دخترمان را به پیامبر بدهیم چون دختر ما، دختر خود پیامبر است. اگر ملاک قوم و خویشی است دختر من، دختر پیامبر است و به پیامبر نمی‌توانم بدهم ولی تو می‌توانی. اگر ملاک قوم و خویشی است ما قوم و خویش‌تریم. اما ملاک قوم و خویشی نیست. رفتار پیچیده امام باقر(ع) نیروها را رده‌بندی کردند در یک سطح،‌ برادر ایشان زید شهید است، انقلابی بزرگ اهل بیت(ع) که تمام این شیعیان زیدی تا همین الآن پیروان زید هستند. پیروان جهادی. زید، برادر امام باقر(ع) تاکتیک او با امام باقر(ع) متفاوت است و می‌گوید آقا من وارد جنگ مسلحانه می‌شوم،‌ شما رهبری این جریان را به عهده بگیرید ولی شما صلاح نمی‌دانید درگیر شوید ولی من درگیر می‌شوم برای این که در برابر این‌ها شمشیر نکشیدن نوعی مشروعیت قبول کردن است. امام باقر(ع) به اخوی‌شان اشاره می‌کنند که نه، مشروعیتی برای این‌ها نمی‌گذاریم من دارم ریشه این‌ها را می‌زنم حتی در روایتی هست که امام باقر(ع) به جناب زید می‌گویند شما خالصانه دارید برای خدا انجام می‌دهید و شهید هم خواهی شد اهل بهشت و رضوان الهی و مجاهد فی سبیل‌الله هستی، ولی این روش جواب نمی‌دهد، روش درگیر شدن با این حاکمیت و ابرقدرت، جنگ مسلحانه نیست. نه این که حرام است اگر تو بجنگی، یا تو منحرف هستی اگر بجنگی، یا شهید نیستی، اینها را نگفتند، حتی کمک به خانواده این شهدا، تجلیل از خود زید، هم امام باقر(ع) کردند برادرم زید، هم امام صادق(ع) عموی ما زید، ایشان به عنوان یک مجاهد بزرگ مطرح است.

می‌دانید صحیفه سجادیه هم سندش از طریق جناب سید است که ایشان می‌گوید پدرم علی‌بن‌حسین، این دعاهای امام سجاد(ع) است. در یک روایتی نقل شده که ایشان به امام باقر(ع) می‌آیند مشورت می‌کنند، امام باقر(ع) می‌فرمایند که شما بالاخره خودتان می‌دانید که باید چه کار کنید اما این روش به نتیجه نمی‌رسد. می‌شود تشبیه کنیم به این کاری که امام زمان شاه کرد، شاید الگوبرداری از ائمه(ع) از امام باقر(ع) همین‌طوری بود. آن زمان یک عده آمدند پیش امام(ره) و گفتند که جنگ مسلحانه با رژیم شاه می‌خواهیم بکنیم، آنطور که نقل شده امام(ره) جهاد مسلحانه را حرام نمی‌دانست نامشروع نمی‌دانست اما کارآمد نمی‌دانست می‌گفت نتیجه‌ای ندارد یک عده‌ای را می‌زنید می‌کشید فوراً یک عده نوکر و مزدور را جای آن‌ها می‌گذارند. مثلاً می‌رفتند مأمور بانک را می‌زدند این‌ها که کارهای چریکی می‌کردند مذهبی و کمونیست،‌ یک پاسبانی را دم بانک بدبخت را می‌کشتند بانک را می‌زدند این می‌شد براندازی شاهنشاهی! یک ستون برق را جشن‌های 2500 ساله در بیابان منفجر می‌کردند اصلاً کسی نمی‌فهمید یک مرتبه 30تا جوان انقلابی مبارز که آماده جنگ و کشته شدن است سر این که یک چراغ برق را زده گیر می‌افتادند و بقیه هم بقیه را لو می‌دهند یک دفعه می‌دیدید کل سازمان خلق، همه رهبر و اعضاء همه‌شان ظرف دو سه ماه همدیگر را لو می‌دادند. حالا چه کار کرده بودند؟ هنوز هیچ کار! یک ستون برقی را منفجر می‌کردند می‌خواستند یک بانکی را بزنند چون سازمان فدائیان اسلام زودتر یک بانکی را زده بود می‌خواستند از آن‌ها عقب نمانند، چریک‌های فدایی خلق، سیاهکَل، سیاهکَل، که هنوز می‌گویند تاریخ به قبل از سیاهکَل و بعد از سیاهکَل تقسیم می‌شد! این‌قدر مهم بود! چه بود؟ هیچی، 7-8 تا بچه رفته بودند یک پاسگاه را وسط جنگل زده بودند سه چهارتا سرباز آنجا حمله کرده بودند به یک پاسگاه که پاسگاه رژیم شاهنشاهی را سرنگون کنیم! و 4تا سرباز بیچاره آن‌جا را بکشند چهارتا اسلحه را بردارند این دیگر بزرگترین حرکت چیز بود! کارهایی مثل کارهای نواب، با این که موفق‌ترین کارها و شاید مشروع‌ترین کارها، کارهای نواب صفوی بود چون از مردم بی‌گناه هیچ کس کشته نشد، بمب در خیابان بگذارند، بانک بزنند، مستقیم سراغ نخست‌وزیر می‌رفتند، وزیر چی، خود شاه... این‌ها این‌طوری بودند. من یک وقتی از بعضی‌ها شنیدم وقتی می‌خواستند منصور یا شاه را بزنند به امام پیغامی داده بودند امام(ره) البته خیلی هوشیار بود و آتو نمی‌داد که گفته شاه را بکشید! خیلی پیچیده رفتار می‌کرد، همین‌طور که امام باقر(ع) و امام سجاد(ع) چطور پیچیده عمل می‌کردند آخر هم امام(ره) رژیم را زمین زد و زیر پایش را کشید نه گروه‌های مسلح. کل گروه‌های مسلح ظرف چند سال همه‌شان از بین رفتند. یعنی سال 55 اسناد ساواک را شما ببینید می‌گوید دیگر هیچ گروه مسلح ضد شاهنشاهی فعالی دیگر نداریم همه یا تسلیم شدند ساواکی شدند یا فرار کردند یا کشته شدند، آن‌هایی که ماندند یا خارج‌اند یا مخفی‌اند، در جلسات مخفی شان می‌گفتند که جنگ مسلحانه هیچ فایده‌ای نداشت فقط ما را از بین برد خودمان را بیشتر از بین بردیم به جای این که رژیم را از بین ببریم. تمام شد، سال 55 تمام چپ و التقاطی و مذهبی همه تمام شد. 56 دوباره امام(ره) از صفر با ملت به صحنه آمد. تز امام(ره) این بود گفت ممکن است یک وقت لازم شود اسلحه هم برداریم ولی آن وقت، الآن نیست، مثلاً امام(ره) شاه را بعد از 17 شهریور در پاریس تهدید کرد گفت اگر به این جنایات ادامه بدهید حکم جهاد می‌دهم، حکم جهاد یعنی جنگ مسلحانه. تا آخر هم امام(ره) حکم جهاد نداد. تز امام این بود که با کشتن چند نفر حتی نخست‌وزیر و شاه، رژیم نمی‌رود. آمریکا و انگلیس به جای شاه یکی دیگر را می‌آورد بچه‌اش را می‌آورد! از نظر امام(ره) راه حل این بود که مردم را آگاه کنید مردم باید بیایند تا مردم نیایند هیچ کاری نمی‌توانیم بکنیم. ایمان به خدا و ایمان به مردم. کار امام همین بود، مردم را به صحنه آورد و گفت مردم باید رژیم را سرنگون کنند. با کودتا، با جنگ مسلحانه، با این‌ها انتقام می‌گیرید دلتان خنک می‌شود ولی انقلاب نمی‌شود. و لذا بعضی‌ها می‌گویند که امام(ره) با جنگ مسلحانه موافق بود بعضی‌ها می‌گویند امام(ره) کلاً مخالف بود. امام(ره) به لحاظ شرعی مشکلی نداشت ما اصل جهاد داریم اما این را موفق نمی‌دانست می‌گفت فایده‌ای ندارد همه نیروهای خودتان را به کشتن می‌دهید هیچ کاری هم نمی‌کنید و واقعاً همین‌طور هم شد تازه همان گروه‌ها را بعدها دیدیم چه انحرافات و فتنه‌هایی از داخل همین منافقین و همین کمونیست‌ها بیرون آمد که بعد از انقلاب، با انقلاب سر دنیا و قدرت هم جنگیدند!

در روایتی نقل شده که امام باقر(ع) به جناب زید می‌فرمایند که این نهضت شما شکست خواهد خورد. یعنی یک وقتی توی ذهنت نیاید که یک جنگ مسلحانه این‌جا راه می‌اندازی بعد مثلاً کوفه را می‌گیری، بعد مدینه را می‌گیرید بعد شام را می‌گیرید، نه، نمی‌شود، شکست خواهید خورد. مثل قضایای قبل و نهضت‌های مسلحانه بعد از کربلا. قضیه شهدای فخ که پیش می‌آید که یک کربلای شماره 2 است و قضیه جناب زید واقعاً یک کربلای شماره 2 است برای این که بدانید این‌ها چه نوابغی بودند حواس‌تان باشد بعد از قضایای جدا از زید، قیام‌های علوی متعددی انجام می‌شد که گاهی هم چندتا شهر و چندتا کشور را می‌گرفتند. امام باقر(ع) در چند سطح و چند لایه، به زید می‌فرمایند این روش موفق نمی‌شود. حالا بعضی‌ها هم گفتند که این جمله امام باقر(ع) برای این بوده که ثبت شود که ساواک، نیروهای اطلاعاتی حکومت به خلیفه گزارش کنند که زید شلوغ‌کار است و الا محمد (یعنی امام باقر) نه، این بنده خدا اهل جنگ مسلحانه نیست و با برادرش هم اختلاف نظر دارد. بعضی‌ها گفتند این روایت را عمداً امام باقر(ع) می‌دانسته که این‌ها شنود می‌شود و گزارش می‌شود عمداً گفته که اگر این نهضت شکست خورد و بخشی از اهل بیت(ع) شهید شدند و درگیر جنگ مسلحانه شدند ایشان و بخش اصلی بماند، بتواند نهضت را ادامه بدهد. بعضی‌ها هم می‌گویند نه، واقعاً امام باقر(ع) به ایشان واقعاً تحلیل‌شان این بود که می‌روید حُسن نیت دارید ولی همه‌تان شهید می‌شوید و کار به جایی نمی‌رسد، ولی مانع شوند که آقا اصلاً نرو، نه؛ به شکل مشورت به ایشان گفتند. اهل بیت(ع) جدا از مسئله عصمت و ولایت، خودشان هم فرزندان‌شان را، این‌هایی که زیر دست این‌ها تربیت می‌شدند به لحاظ سیاسی، تشکیلاتی و مدیریت فوق‌العاده قوی بودند ما الآن هرکس مذهبی‌تر است دست‌وپا چلفتی‌تر است اما اهل بیت(ع) از همه پیچیده‌تر و دقیق‌تر و هوشمندتر بودند. چند نمونه از هوشمندی‌های ایشان را بگویم. فضیل‌بن‌یسار از یاران امام باقر(ع) است. اولاً یاران‌شان را طبقه‌بندی کردند یک عده اصحاب سرّ هستند نیروهای حلقه اول هستند. اسرار خیلی مهم با این‌ها درمیان گذاشته می‌شود با این‌ها اعتماد دارند که اگر این به زندان بیفتد زیر شکنجه مقاومت می‌کند آماده شهادت است شعور دینی و سیاسی دارد، مسائل سرش می‌شود و مشی امام(ع) را می‌شناسد، خط امام باقر(ع) را می‌شناسد و می‌داند و مطیع است و قوی است و مؤمن است و آگاه است. یک عده رده دوم هستند که یک عده آدم‌های خوب و وفادار هستند اما مثل این گروه در این حد نیستند در این حد نمی‌شود روی این‌ها حساب کرد. یک حلقه سوم و حلقه چهارم این‌طوری است. یکی از این‌هایی که ظاهراً حلقه اولی است این جابر جوفی را ببینید، جابر از حلقه خواص امام است، تاکتیک‌های این‌طوری مثل چریک است. این قضیه خیلی جالب است جابر جوفی می‌آید خدمت امام(ع) با امام باقر(ع) جلسه‌ای دارد. امام باقر(ع) می‌گوید جلسه را خیلی حساب شده و مخفی بیا پلیس و ساواک، دقیقاً این‌ها را کنترل می‌کند هرکس از این دور و بر رد شود خودش را تا 7 طبقه دوستان و فامیل‌هایش را این‌ها تعقیب و مراقبت می‌گذارند تا یک چیزی از توی آن دربیاورند! شما این ملاقات اول و فعلاً آخر ماست، این‌جا رفتی هرکس از شما پرسید شما نگو اهل کوفه هستم بگو اهل مدینه‌ام. مخفی‌کاری، مبارزه چریکی است. آقا این که دروغ است من اهل کوفه‌ام بگویم اهل مدینه‌ام؟ بله بگو. تقیه یعنی فریب دشمن نه فریب خودت، فریب خدا، ترک مبارزه! امام باقر(ع) به جابربن‌یزید جوفی گفتند تو و دوستان نزدیک‌تان تحت تعقیب هستی یاد بگیر از این به بعد، به شدت زیر ذره‌بین هستید یک زندگی کاملاً‌ پیچیده و مخفی و با رازداری باید شروع کنید رفت و آمدهایتان کاملاً حساب شده باشد. بعد جدا شدند رفتند. نعمان‌بن‌بشیر از اصحاب امام باقر(ع) است می‌گوید من با جابر به حج رفتم. در مدینه آمد به ملاقات امام باقر(ع) آمد خیلی شاد بود، در همین ملاقات امام باقر(ع) او را تحویل گرفتند و این هم این‌قدر از این ملاقات شاد بود که امام(ع) چقدر به من اعتماد دارند، من را پذیرفتند و چقدر خوب شد ایشان را دیدم و دستوراتی که امام باقر(ع) به او دادند. جدا شدیم که به کوفه برویم و از حج برگردیم. بین راه که بودیم یک مرتبه یک کسی آمد من او را نمی‌شناختم خیلی مخفی طوری که هیچ کس نفهمد خودش را به جابر رساند، نایستاد که به او حرف بزند، از کنارش رد شد و یک نامه‌ای به او داد، ولی چون من با جابر بودم من آن را دیدم، خیلی مخفی که هیچ کس ندید، نامه‌ای را به جابر داد که داشت به عراق و کوفه برمی‌گشت داشت از حج برمی‌گشت، نامه را در حالی که صورتش را خوب پوشانده بود، به جابر داد و سریع رفت. من آمدم ببینم چه بود دیدم که دارد نامه را می‌خواند ولی مدام چهره‌اش گرفته می‌شود، دو خط سه خط می‌خواند چهره‌اش گرفته‌تر می‌شود، ته نامه که رسید دیدم کلاً چهره‌اش منقبض شد گفتم چیه؟ گفت نه چیزی نیست به من هم نگفت. وارد کوفه شدیم، آن لحظه هرکسی به خانه‌اش رفت من فردایش رفتم که احوال جابر را بپرسم که با هم همسفر بودیم، چون ایشان آدم محترمی است و امام(ع) خیلی او را قبول دارد، می‌گوید آمدم سر کوچه جابر که بروم خانه‌اش، فردای همان روز، دیدم خل شده است دیوانه ! در کوچه روی یک چوب سوار شده عین بچه‌ها و دیوانه‌ها یک چیز استخوان به گردنش آویزان کرده، پابرهنه آواز می‌خواند توی کوچه‌ها با بچه‌های کوچک می‌دوَد. می‌گوید تعجب کردم خشکم زد، یک آدم عالِم ، دانشمند، این‌طور بزرگ، چطور شد که دیروز از مکه آمدیم حالش خوب بود اما امروز این‌طوری؟ می‌گوید یک لحظه من را دید یک نگاهی به من کرد ولی رویش را برگرداند و هیچی نگفت و با بچه‌ها رفت. می‌گوید من گریه‌ام که کرد عجب، مرد به این بزرگی و شریفی، چطور یک شبه دیوانه شد؟ باور کردم. حالا این تاکتیک چه بوده که این هم نمی‌فهمد؟ با این که این هم از یاران امام باقر(ع) است ولی امام باقر(ع) می‌گوید این هم نفهمد، پیچیده رفتار کرده است. می‌گوید یک دفعه در کوفه پیچید که جابر دیوانه شده! آدم به آن سنگینی، با شخصیتی خل و دیوانه شده، با بچه‌ها توی کوچه راه می‌افتد، جیغ می‌زند آواز می‌خواند می‌گوید مردم باور نمی‌کردند همه تعجب کرده بودند همه می‌رفتند از نزدیک ببینند که واقعاً راست است جابر دیوانه شده؟ همه می‌گویند راست است جابر دیوانه شده، اما چگونه؟ آدم به این خوبی چه شد؟ بعد با بچه‌ها رفیق شد هر روز صبح زود با بچه‌ها بیرون می‌زد خل بازی توی کوچه‌ها تا خسته شود، بعد شعرهای بی‌سروته می‌گوید، چرند می‌گوید، چند بار هم از جلوی من رد شد، چشمش هم به من افتاد ولی اصلاً انگار من را نمی‌شناسد،‌ دیوانه دیوانه! در شهر پیچید که جابر خل شده است معمولاً هم پاتوق او نزدیک مسجد کوفه توی آن کوچه‌های اطراف بود. می‌گوید من نفهمیدم چه شد؟ آن نامه چه بود؟ برای چی این یک مرتبه دیوانه شد؟ چه زمانی فهمیدم؟ چند روز نگذشته بود یک تیم ویژه اطلاعاتی امنیتی از شام از دمشق آمد وارد کوفه شد. به اصطلاح از سوریه مخصوص این آمد. امام باقر(ع) آدم‌های نفوذی در حکومت داشتند که اگر خبرهایی می‌شد این‌ها زود مطلع می‌شدند خبر می‌دادند با واسطه به امام باقر(ع) می‌رسید که در فلان شهر دارد فلان اتفاق می‌افتد. معلوم شد خود خلیفه هشام‌بن‌عبدالملک، نامه نوشته به حاکم کوفه دستور داده که شخصی به نام جابربن‌یزید جوفی آنجاست یک تیم حلقه‌ای دارد این‌ها بسیار خطرناک هستند با شهرهای دیگر در ارتباط هستند در رأس یک تشکیلاتی هستند سریع او را دستگیر می‌کنید و فوری هم اعدامش کنید! مجال به او ندهید نمی‌خواهم او را بازدداشت کنید فوری اعدام کنید و سرش را برای ما این جا بفرستید. این تیم عملیاتی آمده برای اعدام و ترور برگردد. می‌آید از هرکس می‌پرسد که این جابر کجاست؟‌ حاکم شهر می‌گوید جابر که آدم محترمی است همه به او احترام می‌گذارند همه او را قبول دارند ولی خب امسال رفت حج برگشت خل شده این دیگر آن آدم نیست تمام شده، ما تعجب می‌کنیم که این چرا این‌طوری شده است؟ نعمان می‌گوید این تیمی که آمده بود گفت نه،‌ ما مأموریت ویژه‌ای از طرف شخص شاه (خلیفه) داریم خودمان باید ببینیم. می‌گوید این‌ها آمدند چند روز تعقیب و مراقبت ببینند که جابر واقعاً دیوانه است یا دارد دیوانه بازی می‌کند؟ فهمیده حکم اعدامش آمده دارد دیوانه بازی می‌کند. می‌گوید چند روز مخفی و علنی روی او مطالعه کردند و گزارش نوشتند که نه واقعاً دیوانه است! حاکم کوفه گفت خدا را شکر که این‌ها هم قبول دارند دیوانه است و الا من نمی‌خواهم جابر را بکشم چون جابر آدم محترمی است. این یک نمونه از کارهای امام. بعد نعمان می‌گوید چند ماه بعد دیدیم همه کارها بازی بوده! و آن نامه‌ای که امام باقر(ع) به او نوشتند این است که دارند می‌آیند تو را بزنند هیچ راهی نیست فرار هم بکنی تو را می‌گیرند تنها راه، خل بازی است. و این هم متخصص، چقدر هم هوشمند که دکترای ویژه متخصص تیم‌های امنیتی اطلاعاتی بزرگترین ابرقدرت جهان نفهمیدند که این دارد کلاه‌شان را برمی‌دارد. این یک نمونه از تاکتیک‌های سیاسی امام باقر(ع) که نیروهای حلقه اول‌شان شکار دشمن نشوند. رابطه‌ها، تشکیلات، محاسبه، حساب شده، دقیق، حتی نعمان در جریان نیست با این که با همدیگر از حج آمدند دیده ملاقات با امام باقر(ع) داشته، او نمی‌فهمد و این، این کار را انجام می‌دهد. امام باقر(ع) این قدر پیچیده و تشکیلاتی رفتار می‌کنند به جابر می‌گویند خودت را حفظ کن نیروهای اطلاعاتی رژیم را فریب بده تو باید حفظ شوی. سرفصل یک شبکه‌ای هستی. این اتفاقات هم کم‌کم به مردم پیام می‌داد. ببینید همه مردم می‌دانستند که امام باقر(ع) با حکومت درگیر است و حکومت با امام باقر(ع) درگیر است ولی هیچ کس کُد نداشت، می‌گفتند کُد بیاور هیچ کس کُد نداشت. این پیچیدگی کار امام باقر(ع) است که ضربه حیثیتی به مشروعیت رژیم زده، به همه فهمانده این‌ها فاسد و ظالم هستند یک سند هم نداده،‌ یک کُد، هیچی! جاسوس هم در تشکیلات‌ها هست نمی‌دانند. خب از امام باقر(ع) سخنان تند و صریح علیه خلیفه زیاد نیست اگر هم بوده ثبت نشده است. ولی ریشه بنی‌امیه در زمان امام باقر(ع) زده می‌شود یعنی سقوط آن از آن‌جا شروع می‌شود و زمان امام صادق(ع) سقوط می‌کند. این پییچیدگی و تاکتیک‌ها که دستگاه هشام، هشام یک آدم فوق‌العاده پیچیده‌ای بوده در رأس بزرگ‌ترین رت جهان، بعضی‌ها گفته‌اند قوی‌ترین خلیفه اموی بود که امام(ع) کاری کرد که این‌ها جرأت نمی‌کردند که بگویند بزنید کار را یکسره کنید! از کی می‌ترسید؟ مرگ یک بار شیون هم یک بار! محمدبن‌علی را هم بزنید مثل پدربزرگش حسین، بکشید ‌تمامش کنید، ما مدام از این‌ها می‌ترسیم مدام تعقیب و مراقبت، آخرش هم هیچی از این‌ها گیرمان نمی‌آید می‌دانیم که دارند ریشه ما را می‌زنند ولی هیچ سندی از این‌ها به دست نمی‌آوریم یک بار بزنیم کار را یکسره کنیم این کار را هم می‌کنند اولاً تا مدت‌ها تا می‌خواهند حمله وحشینانه علنی کنند و یکسره کنند آخرین تحلیل نیروهای اطلاعاتی سیاسی دستگاه خلافت می‌گوید اگر این کار را بکنیم خودکشی کردیم. چون یک نیروی عظیمی در لایه دوم تشکیل شده که با این‌ها هستند اگر ما خشن و علنی با امام باقر(ع) برخورد کنیم یا با نیروهای حلقه اول‌شان، اتفاقاتی می‌افتد مثل کاری که برادرش زید کرد. مثل شهدای فخ، دوباره کربلا بپا می‌شود، تحریک‌شان نکنیم، همین‌طوری مدیریت‌شان کنیم، نمدمال‌شان کنیم، و الا ما هزینه سنگینی سر قضیه فخ دادیم، این‌ها را حکومت می‌گوید، اصلاً آبروی ما را بردند ما می‌خواستیم بگوییم او یزید بود گذشت تمام شد! بر گذشته صلوات! ولی این‌ها دوباره یک تشکیلات دیگر درست کردند. دستگاه اطلاعاتی خلیفه به بنی‌امیه گزارش می‌کند که مثل قضیه 20- 30 سال پیش نیست این‌ها زیاد شدند آن زمان بعد از کربلا عده‌شان کم بود همه ترسیدند یا همه کشته شدند الآن این‌ها خیلی زیاد شدند همه جا هستند منتهی علنی نمی‌کنند افکار عمومی با این‌هاست نه با ما. اگر برخورد خشن صریح با امام باقر(ع) بکنیم افکار عمومی علیه ما شعله می‌کشد. در عین حال این‌ها با این که هی دودوزه بازی می‌کنند یک لحظه خلیفه می‌گوید که فایده ندارد، گزارش می‌کنند که آقا درست است اگر برخورد خشن بکنی ممکن است شورش بشود اما اگر برخورد هم نکنی شورش می‌شود انقلاب آرام دارد شروع می‌شود. برای آخرین بار روش خشن را امتحان می‌کنند. یک مرتبه خلیفه اموی دستور می‌دهد بروید امام باقر(ع) را و فرزندش امام جعفر صادق(ع) را جفت‌شان را بازدداشت کنید و از مدینه، عربستان به سوریه به دمشق بیاورید با توهین بیاورید احترام نگذارید که یابن رسول‌الله! تشریف بیاورید! آن کارهایی که بعداً مجبور شد خلافت عباسی با امام رضا(ع) کرد ظاهر آن احترام بود و باطن آن دشمنی بود. گفت احترام هیچی، می‌کوبید توهین می‌کنید حرف زدن می‌زنید، خشن، و دستگیرشان کنید بیاورید. جالب است در شهرها نروند چون هرجا بروند مردم می‌بینند تحریک می‌شوند، اصلاً مسیر کاروان، یک کاروان اختصاصی باشد از شهرهای بزرگ عبور نکنید وسط بیابان، نگذارید این‌ها در راه با مردم تماس داشته باشند. خب این‌ها را دستگیر می‌کنند به شام می‌آورند. خلیفه می‌گوید اول این‌ها را ببرید زندان بازدداشتگاه اول یک مقدار بترسند روحیه‌شان را ببازند، حال‌شان جا بیاید بعد توی کاخ بیاورید. بعضی‌ها می‌گویند این دوتا بازدداشت بوده در بازدداشت اول امام باقر(ع) تنها بازدداشت شدند در یک بازدداشت دیگری امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بازدداشت شدند یعنی دست‌کم دوبار این‌ها را از مدینه به شام بردند بعضی از روایات می‌گوید یک بار، که آیا امام صادق(ع) هم بودند یا نه؟ دو جور روایت است. حالا امام باقر(ع) را به شام به قصر خلیفه می‌آورند. هشام قبلاً فضا و دکور را یک طوری چیده که چه کسانی کجا بنشینند، چطوری بنشینند که این شخصی که می‌آید تحقیر شود! مثلاً جمعیت پشت به او بنشینند، محل نگذارند، بعد دستور می‌دهد که ایشان که به جلسه می‌آیند هرکسی چطوری با او حرف بزند! هدف، تخریب و توهین است. رجال و سران همه نشستند اولاً‌به آن‌ها می‌گوید جلوی پای او کسی بلند نشود سلام علیکم و یابن رسول الله و... این حرف‌ها را نداریم هیچی محلش نگذارید. بعد که نشست من این را می‌گویم تو این را می‌گویی، او این را بگوید، 5- 6 نفر، همه باید تهمت بزنید و فحش بدهید و تهدید کنید. حالا این صحنه را ببینید،‌ امام باقر(ع) که پیچیده‌ترین تقیه را علیه حکومت کردند و باج ندادند این‌ها هم می‌خواهند با توهین و دشنام امام را تحقیر و تضعیف کنند آماده‌‌اش کنند که امتیاز بگیرند. این ترامپ را دیدید دیوانه که نیست دیوانه بازی درمی‌آورد که آی می‌زنم،‌ آی فلان، حالا بیا مذاکره کنیم!! این دقیقاً همین کار را می‌کند گفت اول امام باقر(ع) را به جلسه می‌آورید، توهین و تحقیر، کسی جلوی پایش بلند نشود و من چندتا تهمت به او می‌زنم که ما مدرک داریم تو می‌خواهی جنگ راه بیندازی و... دوم این که امام باقر(ع) در این جلسه باید چنان تخریب شود و تحقیر شود و تواند جواب بدهد و در موضع ضعف قرار بگیرد بعد از این جلسه باید یک گزارش رسانه‌ای تهیه بشود در رسانه‌های آن موقع،‌ و همه جا پخش شود که این هم محمد باقر پسر پیامبرتان،‌ او را آوردیم اینجا مچاله‌اش کردیم جیک نزد! این پروژه این‌ها بود که سخنرانان، منبری‌هایشان، نمازجمعه‌های حکومتی‌شان، عمّال، جاسوسان بروند همه جا پخش کنند که او را این‌جا آوردیم ترسید هرچه گفتند لکنت زبان گرفت و اصلاً جوابی نداشت بدهد. امام(ع) چه کار کردند؟ امام(ع) وارد شدند، خب رسم بود کسی که به مجلس خلیفه می‌آمد باید می‌گفت السلام علیک یا امیرالمؤمنین یا خلیفه رسول الله! یا.... و رو به او تعظیم می‌کرد و خطاب به جمع هم سلام می‌کرد. امام باقر(ع) آمدند داخل، اصلاً به او نگاه نکردند دست‌شان را به همه تکان دادند گفتند السلام علیکم! یعنی ما داریم از بالا به شما نگاه می‌کنیم،‌ یعنی سلام بر جمع. اصلاً به خلیفه نگاه نکرد. این ضربه اول. بعد باید اجازه بگیری بنشینی، امام باقر(ع) گفتند بنشینید بنشینید بعد خودشان رفتند یک گوشه‌ای نشستند. این ضربه دوم. تو اصلاً خلیفه را ندیدی؟‌ بعد چه کسی به تو اجازه داد بنشینی؟ از همان جا امام باقر(ع) شروع کردند فضای جلسه را عوض کردن. شروع کرد تند، بدون این که به امام سلام کند و جواب بدهد گفت که شما علی و اولاد فاطمه، همیشه ضد وحدت بودید! همه‌تان از همان اول می‌خواهید مسلمان‌ها را به جان هم بیندازید و جنگ داخلی راه بیندازید همه‌اش تفرقه، دوجناحی و دو دستگی. اسلام این‌ها قبول نیست، اسلام ما قبول است. ما حقیم این‌ها باطل‌اند. ما می‌رویم بهشت شما می‌روید جهنم! شما کارتان این است از آن جدت علی، تا این‌جا مدام مسلمین را دو دسته کردید. علی مسلمین را دو شبقه کرد. همین‌طور حسین آمد این‌طوری کرد حالا نوبت شماست، شما مسلمین را به جان هم انداختید. تو فکر می‌کنی رهبر امت اسلام هستی؟ تو خلیفه‌ای؟ امام باقر(ع) اصلاً نه به او نگاه می‌کردند نه هیچی، مثل این که یک مگسی دارد وز وز می‌کند حرف‌هایش را حالا بزند،‌ حرف‌هایش را که زد بعد نوکرها شروع کردند یکی از این طرف داد و توهین، یکی از آن طرف، از 4 طرف شروع کردن توهین، تهدید، هرکسی یک یاوه‌ای گفت و ساکت شد، یکی ملامت کرد، یکی مسخره کرد، یکی توهین کرد، یکی تهدید کرد شاه هم لنگ‌هایش را روی هم انداخته، شبیه یک جلسه محاکمه و بازجویی و تهدید است. امام باقر(ع) در تمام این مدت نشسته، خاموش و به این‌ها نگاه نمی‌کند. بعد که همه حرف‌هایشان را می‌زنند، حالا جلسه می‌خواهد ببیند چه اثری گذاشت؟ ترسید؟ تردید کرد؟ یا نه عصبانی بشود چیزی بگوید من از او آتو بگیریم بگوییم به خلیفه توهین کردی؟ دیگر الآن اعدام. یا او را عصبانی می‌کنیم عکس‌العمل شدید نشان می‌دهد یا ذلت نشان می‌دهد راه سومی وجود ندارد. حرف‌ها که تمام شد امام باقر(ع) گفتند مثل این که حرف‌هایتان تمام شد خب بسم‌الله الرحمن الرحیم ثنای خدا، درود بر رسول خدا و... چند جمله کوتاه پدر این‌ها را درآورد تمام! یکی به آن‌ها فرمود شما اصلاً گیج هستید چه می‌خواهید بگویید؟ این یک چیزی می‌گوید او یک چیزی می‌گوید مثل این که خودتان هم نمی‌دانید چه می‌گویید؟ فرمود شما آلت دست هستید شما کسی نیستید این حرف‌ها را در دهانتان گذاشتند دارید می‌گویید طرف من خود اوست شما که یک مشت بازیچه هستید، این کلمات امام باقر(ع) مثل تازیانه توی سروصورت خود خلیفه و این‌ها می‌خورد. بعد شروع می‌کنند دو جمله می‌گوید: یا ایهاالناس! این مردم، عمو، آدم‌ها، خلیفه! آقایان مکرم! حضّار محترم! رؤسای مشرف! نه؛ می‌گوید "ایها الناس!" حضار! "أین تذهبون؟" کجا دارید می‌روید؟ همین‌طور سرتان را پایین انداختید تخته گاز می‌روید؟ "و أین یُراد بکم" آدم‌ها کجا می‌روید و ته این خط کجاست؟ چه سرانجامی برای شما در نظر گرفتند؟ دارند شما را می‌رانند مثل چوپانی که گله‌ای را می‌راند دارند شما را این‌طوری می‌برند کجا دارند شما را می‌برند؟ محکم، قوی، انقلابی، مستدل، اما عصبانی و سند به دست دشمن بدهد نه. «بِنا هدی الله اولکم، و بنا یختم آخرکم» شروع شما به دست ما بود هدایت کردیم و مُهر پایان شما را ما خواهیم زد. مُهر خاتمه یافت‌تان را ما می‌‌زنیم،‌ کارتان را یکسره می‌کنیم. همه چیز را هم گفت، حرف‌های امام حسین در کربلا را در این یکی و جمله ایشان گفت، طوری که دیگر نتوانند کربلای دوم بپا کنند. ایها الناس! آدم‌ها حضار، نه آقایان محترم یا حضار مکرم! أین تذهبون؟ کجا دارید می‌روید و أین یراد بکم، و کجا دارند شما را می‌برند؟ ته این خط کجاست؟ تا کجا می‌روید؟ «بِنا هَدَی اللّهُ أوَّلَکُم، وبِنا یَختِمُ آخِرَکُم...» بوسیله ما خداوند آن گذشتگان شما را که ادعا می‌کنند مسلمان شدند به دست ما مسلمان شدند ولو مسلمان قلابی، ولو به دست ما مسلمان شدند و آن کسی که مُهر پایان به شما خواهد زد ماییم.  آخر کار با ما و دست ماست. «فَإِن یَکُن لَکُم مُلکٌ مُعجَّلٌ...» اگر شما یک حاکمیت موقت محدودی دارید و کارتان تمام است «إِنّ لَنا مُلکا مُؤَجَّلاً..» ما حاکمیت ابد داریم پایان تاریخ دست ماست شما تفاله‌اید. می‌روی پی کارتان، « لَیْسَ بَعْدَ مُلْکِنَا مُلْکٌ...» بعد از حاکمیت ما دیگر حاکمیتی نخواهد بود. یعنی کل حاکمیت جهان در اختیار جبهه و خط ما خواهد بود، من را آوردید این‌جا فیلم بازی کنید من را بترساندید؟ از من اعتراف بگیرید یا بهانه گیر بیاورید، «لِأَنَّا أَهْلُ الْعَاقِبَةِ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»، خداوند در قرآن فرمود عاقبت برای اهل تقواست و ماییم آن‌هایی که عاقبت در اختیارشان است، ته خط ما هستیم سر خط ما بودیم و ته آن هم ما هستیم. بعد هم فرمودند صحبت‌هایم تمام شد همین سه تا جمله. جواب همه‌تان را دادم. چقدر پرمغز، در آن تظلم هست، افشاگری هست، تحکم انقلابی هست، نوید به پیروزی حق هست، تهدید به این که ما کار شما را یکسره می‌کنیم هست، و همین هم شد چند سال بعد سقوط کرد در زمان امام صادق(ع)، اثبات حق هست، رد باطل هست، و چنان مؤثر بود، حالا در روایت دارد که یک تیمی دارد تیم مورخ و شاعر و هنری و رسانه‌ای آن موقع آمدند که این جلسه را که قطعاً این پروژه و سناریو خوب درمی‌آید بعداً بروند همه جا پخش کنند ولی هیچ خبری از دربار، از این جلسه بیرون نیامد. امام باقر(ع) گفت حالا بروید جلسه را گزارش کنید مگر نمی‌خواستید جلسه را گزارش کنید بروید گزارش کنید ببینید چه اتفاقی افتاد چه گفتید و چه شنیدید؟ گزارش حکومتی بیرون نیامد الا این که چندجا گفتند رهبر خودشان آمد به ملاقات خلیفه، امام باقر(ع) همن جا گفت ما را آمدیم! کجا ما آمدیم؟ ما را به زنجیر بستید نمی‌گذارید از شهرها رد شویم، و جالب است هشام دستور داد ایشان را به زندان بیندازند. خب منطقش و روشنفکر بازی‌هایش و اداهایش و تهدید و ارعاب همه شکست خورد. امام را در بند زندانی‌های سیاسی و غیر سیاسی معمولی بردند چند روز گذشته، به خلیفه خبر آمد که در زندان دارد شورش می‌شود. خلفه چه شده؟‌گفتند این را آن‌جا گذاشتید مأموران ما که مأمور هستند او را شکنجه کنند تحت تأثیر قرار گرفتند همین‌ها که قرار است بزنند، همه را جادو کرده، زندانی‌های غیر سیاسی، سیاسی و ضد نظام شدند زندانی‌های سیاسی پررو شدند علوی‌ها از همه پرروتر شدند. آنجا مثل تفریحگاه است سخت نمی‌گذرد با بقیه حرف می‌زند، مشغول نماز می‌شد، زندان دارد بهم می‌ریزد. گفت او را ببرید انفرادی. مدتی هم آنجا نگه می‌دارند بعد می‌گویند آقا هم مدینه دارد بهم می‌ریزد که امام پسر پیامبر را کجا بردید؟ نکند او را بردید کشتید؟ هم دارد مدینه بهم می‌ریزد هم شیعه در عراق و کوفه دارد مدام جنجال و شایعه و پچ پچ می‌شود هم این‌جا دارد شلوغ می‌شود چون شایعه در شهر پیچجیده که پسر پیامبر در زندان است حالا همه می‌گویند برای چه زندان است؟ مگر چه شده؟ مگر مخالف حکومت است؟ این می‌گوید آقا چه کار کنیم؟‌ یک عده می‌گویند او را به مدینه برگردان همانجا که بود بهتر بود اصلاً بیخود کردیم او را آوردیم. یکی می‌گوید که این شکست ماست، این را آوردیم این‌جا بترسانیم با ما همکاری کند ما را خراب کرد. بحث می‌شود که آیا همین‌جا امام باقر(ع) را بکشیم و سرش را زیر آب کنیم یا نه؟ آخر به این نتیجه می‌رسند که خب اگر ما اینجا ایشان را بکشیم ده‌تا شورش مثل شورش فخ و قیام زید همه جا راه می‌افتد، این‌جا اگر او را بکشیم شورش انقلاب راه می‌افتد اصلا اینجا اگر به مرگ طبیعی هم بمیرد انقلاب راه می‌افتد می‌گویند ما کشتیم. گفت پس چه کار کنیم؟ گفتند سریع او را به مدینه برگردانید اگر می‌خواهیم او را هم بکشیم در مدینه بکشیم بهتر از این است که این‌جا بکشیم. خلیفه دستور می‌دهد یک تیم ویژه‌ای ایشان را ببرد می‌گوید در هیچ شهری میان راه از شهرهای بزرگ عبور نکنند اگر هم یک جایی مجبور هستند عبور کنند وارد هیچ شهری نباید بشوند. یک تیم جلوی تیمی که دارند امام باقر(ع) را برمی‌گردانند حرکت می‌کند و آن شهرها یا شهرک‌هایی که مجبور هستند از کنار آن رد بشوند یک آب و غذایی بگیرند و بروند بگوید که یک کاروان کوچکی دارد می‌آید سریع رد می‌شود اینجا که رسید درها را می‌بندید هیچ کس حق ندارد درها را باز کند نه آب و نه غذا. این‌ها هم کلاً ممنوع الملاقات هستند نه آب و نه نان! سه شبانه روز قافله این‌ها حرکت می‌کند آب و غذایشان تمام شده حتی سربازهای نگهبان که مسئول تیم انتقال امام باقر(ع) هستند می‌گویند ما داریم از گرسنگی و تشنگی می‌میریم هیچ کجا آب و غذا به ما نمی‌دهند از ترس حکومت به ما هم نمی‌دهند. هر شهری می‌رویم تیم‌های قبل، تیم‌های بعد می‌روند می‌گویند به این‌ها چیزی ندهید. رسیدند شهر مَدیَن، دروازه‌های شهر مدین هم بسته است چون دستور حکومت است. یاران امام و همراهان‌شان همانطور نگهبان‌ها دارند هلاک می‌شوند از گرسنگی و تشنگی دارد می‌میرند سه روز است نه کسی آب به این‌ها داده نه غذا،‌ هرچه داشتند همان را خوردند کنار شهر مدین، امام می‌گوید بایستید. چون اگر از این‌جا رد شوند این‌ها حتماً می‌میرند. می‌روند کنار دژ شهر مدین، روی یک ارتفاع و بلندی، با صدای بلند، طوری که نگهبانان و کسانی که پشت در هستند بشنوند و فریاد می‌زنند نهیب می‌زنند. حالا جالب است این‌ها در بین راه هم شایعه می‌کردند که امام باقر و امام صادق(ع) جعفر بن علی و جعفربن محمد این‌ها مرتد و مسیحی شدند بنابراین این‌ها را هیچ جا در شهر راه ندهید. امام باقر(ع) کنار شهر می‌ایستند دو جمله به مردم می‌گویند و انقلاب می‌شود. ببینید نفوذ کلمه امام باقر(ع) چقدر عجیب بوده است دروازه‌های شهر مدین را بستند بعد از سه روز گرسنگی و تشنگی، امام باقر(ع) می‌گوید بایستید من باید اتمام حجت کنم. فریاد می‌زند ای مردم شهر ستم پیشه‌گان منم بقیه‌الله. آن کس که خدا فرمود «بقیه الله خیر لکم إن کنتم مؤمنین» من ذخیره خدا هستم. درِ شهر را از ترس خلیفه روی ما بستید؟ این جمله را که میگویند یک مرتبه آن‌هایی که پشت در هستند حتی بعضی از نگهبان‌ها گریه‌شان می‌گیرد که ما که می‌دانیم این‌ها نه مرتد هستند نه خارجی هستند، این‌ها پسر پیامبرند، آب و غذا نمی‌دهند که توی بیابان بمیرند از بازدداشت برگشتند؟ پشت دروازه بین خودشان دعوا و درگیری می‌شود بالاخره در را باز می‌کنند. یکی از اهالی شهر فریاد می‌زند که همین فریاد و اعتراض او دم دروازه انقلاب بپا می‌کند که این صدایی که شنیدید صدای شعیب پیامبر بود که همین حرف را به آن مردم زد بر سر گمراهان زمانش. شما دوباره بر سر دوراهی قرار گرفتید که صدای خدا و پیامبرانش را بشنوید یا صدای کفر و استکبار را؟ تا الآن داریم آن‌ها را لعن و نفرین می‌کنیم به خاطر خیانتی که به انبیاء کردند و تاریخ امروز دوباره تکرار شود. سخنرانی این آقا باعث می‌شود که فضا عوض شود و حمله می‌کنند و در مدین باز می‌شود این‌ها می‌آیند آب و غذا برمی‌دارند و دوباره می‌روند. گزارش به خلیفه به مرکز می‌رسد که آقا رفتند مدین بهم ریخته است ایشان آنجا رفته 5 دقیقه سخنرانی کرده شهر بهم ریخت دروازه باز شد این امام باقر(ع) هرجا می‌رود با 4 کلمه زیر و رو می‌کند هم انقلابی، هم منطقی،‌ هم آرام، چیز صریحی هم که بگوید مثلاً ما می‌خواهیم جنگ مسلحانه کنیم این حرف‌ها را هم نزده، خلیفه بنی‌امیه دستور می‌دهد صریح می‌روید آن مردکی که شلوغ کرده سخنرانی کرده، آن‌جا را بهم ریخته پیدایش می‌کنید و همانجا اعدامش می‌کنید. اگر کسی هم با او همکاری کرده همه‌شان را بازداشت کنید تمام کسانی که نگهبان بودند گذاشتند در باز شود نیروی ویژه می‌آید آن بنده خدا را پیدا می‌کنند همان جا تیربارانش می‌کنند و نگهبانانی که کوتاهی کردند دروازه را باز کردند همه بازدداشت می‌شوند برای بازجویی. امام باقر(ع) به یارانش‌شان می‌فرماید هیچ کس دست به شمشیر نبرد این‌ها می‌خواهند بهانه بیاورند دارند این کارها را می‌کنند که ما شمشیر بکشیم. می‌خواهند همه شما را بکشند چون بعضی از یاران امام باقر(ع) کج‌روی کردند شتابزده رفتار کردند گفتند دیگر بس است امام باقر(ع) گفت نه، هنوز بس نیست. دست نگه دارید من دارم ریشه این‌ها را می‌زنم حتی برادر ایشان جناب زید جنگ مسلحانه، از امام باقر(ع) می‌گوید به جایی نمی‌رسد ولی خب ایشان می‌رود و شهید می‌شود. امام باقر(ع) هم دارد شالوده ایدئولوژیک حکومت اسلامی را می‌ریزد و هم دارد تقیه سیاسی و مبارزه پیچیده با حاکمیت بنی‌امیه می‌کند که ضربه بزن ولی ضربه نخور. این می‌شود تقیه. بعضی‌ها خیال می‌کنند ضربه نزن تا ضربه نخوری! آن تقیه نیست آن فرار از جهاد است، ضربه نزن تا ضربه نخوری نه؛ بلکه ضربه بزن ولی ضربه نخور طوری ضربه بزن که ضربه نخوری، این تقیه است.

یک نمونه دیگر افرادی که امام باقر(ع) تربیت می‌کردند یک وقت نقل شده که کم‌کم در خانه امام(ع) باز شده، مسجد، کلاس، درس، حکومت دیگر نمی‌تواند جلوی آن را بگیرد، نهضت فرهنگی نیمه سیاسی علنی شده است. در یک روایت دیگر نقل می‌شود که راوی می‌گوید من خدمت امام باقر(ع) ابوجعفر بودیم در خانه ایشان پر از جمعیت بود شیعه و غیر شیعه، علمی، سیاسی، اجتماعی، اصلاً مرکز مدینه شده بود. پیرمردی آمد جلوی جمع، رو کرد به ایشان گفت یابن رسول الله بخدا قسم دوستت دارم شیعیانت را هم دوست دارم عاشقانت را هم دوست دارم هرکی به تو وصل است دوست دارم، هرکی با تو درگیر است دشمن ماست، هرکس با تو دشمن است ما با او دشمنیم. من به خدا سوگند آمدم آماده شهادتم، من به نمایندگی یک عده‌ای آمدم فقط یک چیز به شما بگویم شما بگو چه کنم تا همان کار بکنم، بگو ببین می‌کنیم یا نمی‌کنیم؟ من با دشمنان شما دشمنم نه بخاطر خونی که از ما ریخته باشد من هزینه‌ای نپرداختم من با کسی انتقام شخصی ندارم اما به خدا سوگند منتظرم تو بگویی چه باید و چه نباید؟ شما بگو ببین ما عمل می‌کنیم یا نمی‌کنیم؟ و منتظرم که فرج شما و پیروزی و حکومت شما برسد. مولای من به من اعتماد دارید؟ امام(ع) بلند شدند ایشان را در آغوش گرفتند کنار خودشان نشاندند فرمودند پیرمرد عین این سؤالی که شما پرسیدید کسی از پدرم علی‌بن‌حسین پرسید آن موقع که فشارها خیلی سخت بود گفت آقا بگویید من چه کار کنم من انجام می‌دهم، همه شما را تنها گذاشتند تا آخرش هستم. پدرم به ایشان گفت کاری الآن نداریم، ‌کار مسلحانه وظیفه شما الآن نیست اما اگر این روحیه را حفظ کنید عاشق جهاد و شهادت باشید ولو شهید نشوید اگر این روحیه را حفظ کنید در این انتظار برای پیروزی حق بمیری بر پیامبر و علی و فاطمه و حسن و حسین وارد خواهی شد در حالی که جانت کامیاب و دلت خنک است. اهل بهشت هستی. گزاره نویسان خداوند، فرشتگانی که دارند اعمال را ثبت می‌کنند آن‌ها به تو بشارت می‌دهند که تو در آغوش گشایش الهی خواهی بود. اگر شهید بشوی و بمیری. اگر هم زنده بمانی همین جا ذلت و شکست این‌ها را خواهی دید، اگر عمرت طولانی باشد خواهی دید این‌ها را چنانچه که سقوط کردند. بعد که آن پیرمرد رفت امام باقر(ع) رو کردند به یاران‌شان و فرمودند می‌خواهید آدم بهشتی را ببینید کسی را که مطمئن هستید بهشتی است؟ همین پیرمرد را نگاه کنید. کسی که آمده این‌جا می‌گوید جان و مال و آبرو و راحتی‌ام همه‌اش در اختیار شما، بگو کشته شوم کشته می‌شوم بگو صلح، صلح، بگو جنگ، جنگ من آمدم فدای حق بشوم. امام باقر(ع) فرمودند آدم بهشتی می‌خواهید ببینید این است. این آدم اگر بر همین حال بماند در مقامات بالای بهشت خواهد بود. امام باقر(ع) حتی تاریخ پیروزی را مشخص کردند، فرمودند اگر این‌طوری که داریم پیش می‌رویم اگر این‌طور که من گفتم پیش بروید و مسیر را عوض نکنید اشتباهات و خطاها و خیانت‌ها نشود، ابوحمزه ثمالی از امام باقر(ع) می‌گوید که من شنیدم ایشان فرمودند سال 70 هجری از طرف خداوند تعیین شده برای تشکیل حکومت اسلامی که بنی‌امیه سقوط کنند منتهی سال 60 هجری، وقتی حسین شهید شد خداوند خشم گرفت بر زمین و بر این امت، تا سال 140 تأخیر افتاده است اما در سال 140 هجری حکومت ما تشکیل خواهد شد اگر آن‌طور که ما می‌گوییم عمل کنید بعد امام باقر(ع) بعدها فرمودند که ما این زمان را تعیین کردیم و به دوستان خاص‌مان هم گفتیم جایی نگویید این‌ها فکر کردند ما وقتی می‌گوییم سال 140 حکومت ما تشکیل می‌شود این‌ها کلاً سقوط می‌کنند فکر کردند که کار تمام است. مدام می‌رفتند برای این که یک عده مأیوس را امیدوار کنند خبر را پهخش کردند وقتی که این قضیه پخش شد دیگر خداوند موعد بعدی را برای ما تعین نکرد. اول سال 70 بود حسین کشته شد افتاد به سال 140، درست اصول مخفی‌کاری و مبارزه را رعایت نکردید دیگر ما نمی‌دانیم کی خواهد شد! این هم خیلی عجیب است امام باقر(ع) دوتا تاریخ برای حکومت اسلامی تعیین می‌کنند و بعد می‌گوید چرا نشد و فعلا نمی‌شود تا بعد. البته فرمودند خداوند هرچه را بخواهد محو می‌کند و هرچه را بخواهد اثبات می‌کند. آیه قرآن می‌فرماید، ما برای خدا تعیین تکلیف نکردیم و نمی‌توانیم بکنیم ولی این امید به تشکیل حکومت اسلامی و آموزش ایدئولوژیک، ساختن و تربیت فرد، تاکتیک مبارزه، سازماندهی و تشکیلات جمع، حفظ خط سیاسی در عین حال تقیه و مبارزه مخفی، عبور از این همه موانع، این‌ها کارهای بزرگی بود که امام باقر(ع) انجام دادند.

و آخرین نکته که عرضم را و بحث امام باقر(ع) را ختم کنم حتی مبارزه پس از شهادت، این خیلی جالب است نقشه جهاد پس از مرگ‌شان را هم کشیدند. امام باقر(ع) وصیت کردند هشتصد درهم، به امام صادق(ع) فرمودند من که شهید شدم رفتم تا ده سال، هر سال موقع حج، در منی، ده روز برای من گریه می‌کنی و در منا عزاداری می‌کنی. چرا منی؟ چون تنها جایی است که کل امت آنجا جمع می‌شوند و آنجا هستند در مکه نیست در مکه می‌آیند هرکسی اعمالش را انجام می‌دهد می‌روند هتل و کاروان‌شان پخش و پلا هستند همه یکجا جمع نیستند. مشعر شب است و در مسیر است، عرفات یک روز فشرده است نمی‌شود اما در مِنا اکثراً سه روز باید آنجا باشند و توقف می‌کنند و حاجی دارد از عرفات برمی‌گردد آنجا جایی است که همه سه شب هستند و معمولاً هم حاضر نیستند برای آن مدت بروند مکه برگردند همه عمدتاً در منا می‌مانند، خب سه روز، هر سال در منا امام باقر(ع) می‌فرمایند تا ده سال مجلسی بگیرید برای شهادت من، اشک بریزید و به مردم توضیح بدهید که ما را کشتند. خب این خیلی مهم است. هر سال یک عده‌ای مخصوص تبلیغ، مثل الآن که در مراسم حج مبلّغ می‌فرستند که باز هم بهترین جا منا است، که زبان‌های مختلف بدانند، آن زمان گروه‌هایی از علوی‌ها هر سال از کوفه عراق، و از مدینه حج می‌آمدند برای این که آن سه روز در منا بنشینند با مردم صحبت کنند که چرا امام محمد باقر(ع) را کشتند؟ مردم که اغلب نمی‌دانستند چیست امام باقر کیست؟ پسر پیامبر؟ مگر ایشان را کشتند برای چی؟ کی کشته؟ چطوری؟ همین الآنش نمی‌دانند. من یک سال مکه بودم از زوّار اهل سنت، آدم‌های بسیار شریف و متدینی بودند پرسیدم که می‌دانید حسین‌بن‌علی چه شده؟ گفت شنیدیم بله، بعد به رفیقش گفت قضیه حسین چه بوده؟ گفتم می‌دانید ایشان کجا دفن است؟ گفت نه. اصلاً همین الآنش نمی‌دانند. آنجا گفتند ده سال می‌نشینید در منا،‌ نطفه یک صدور انقلاب، چون از همه جای جهان آن‌جا می‌آیند کادرسازی، تشکیلات، آدم پیدا کنید، پخش بشوید و همه بپرسند که محمد بن علی بن حسین کیست؟ نوه سیدالشهداء چه کسی بوده؟ چه کسی کشته؟‌ رهبر فقهاء و محدثین، علما،‌ مفسرین، این بزرگان و دانشمند چطوری است که از مدینه کوفه همه راه می‌افتند و این سه روز را به مدینه می‌آیند صدتا حلقه تشکیل می‌دهند و با همه حرف می‌زنند عزاداری می‌کنند، قضیه چیست؟ مگر این دعوتی می‌کرده؟ مگر این را کشتند؟ این‌ها چ می‌گفتند؟ ایجاد موجی از سؤالات که این‌ها پخش بشود یعنی در واقع امام باقر(ع) باز تیر خلاص را زد! وقتی هم که شهید شده مسمومش کردند باز گفت یک کاری می‌کنم که تا ده سال بعد، حساب‌تان را می‌رسند که همین‌ها در زمان امام صادق(ع) تأثیر داشت و حکومت افشا شد تا ساقط شد.

اگر شما هیچ حدیثی از مبارزات حادّ امام باقر(ع) نمی‌داشتید همین که بزرگترین قدرت پلیسی امنیتی جهان، ابرقدرت جهان، فشار اصلی و تمرکزش را روی ایشان گذاشته، این نشان می‌دهد که چقدر امام باقر(ع) مؤثر بوده و داشته واقعاً زیر پای این‌ها را خالی می‌کرده است. و یک سند دست این‌ها نداده که من می‌خواهم جنگ مسلحانه کنم حتی یک کاری کرد که ایشان را نتوانند به برادرشان زید وصل کنند بگویند تو و برادرت بودی که جنگ مسلحانه کردی! هیچی علیه امام باقر(ع) نداشتند این‌ها اوج مهندسی مبارزه توسط امام(ع) است که حالا آن ابعاد اخلاقی، تربیتی، عبادات‌شان، معجزات و کرامات‌شان، این بُعد هوشمنندی سیاسی ایشان است. خب بحث امام محمدباقر(ع) تمام می‌شود گرچه من دلم می‌خواست سه جلسه روایات امام باقر(ع) را در ابعاد مختلف بیایم بگویم، منتهی می‌ترسم این ادامه پیدا کند به ظهور برسیم قبل از اینکه به بحث امام زمان(عج) برسیم!

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha